مصاحبه هفته‌نامهٔ کرگدن با بیژن عبدالکریمی پیرامون اینستاگرام

مصاحبه هفته‌نامهٔ کرگدن با بیژن عبدالکریمی پیرامون اینستاگرام

دکتر بیژن عبدالکریمی همواره نگاهی انتقادی به رسانه ها داشته است. این انتقادات ریشه در گرایشات فلسفی ایشان دارد. نحوه ی رویکرد و نقد او به تکنولوژی و رسانه خصلتی فلسفی‌’پدیدارشناسانه دارد. عبدالکریمی به انتولوژی و متافیزیک تکنولوژی و رسانه توجه دارد و معتقد است که تکنولوژی های رسانه‌ای جدید، به تبع خود تکنولوژی جدید از انتولوژی و وجودشناسی خاصی برخوردارند، امری که از نظر اکثر قریب به اتفاق صاحب‌نظران ایرانی مغفول مانده است. به اعتقاد او رسانه های جدید از عوامل بسط نیهیلیسم و بحران معنا در جهان کنونی‌اند و این نیهیلیسم با مصرف گرایی در جهان کنونی ارتباط وثیقی دارد. موضوع مصاحبه ی ما با دکتر عبدالکریمی بحث درباره شبکه اجتماعی اینستاگرام بود ولی بحثمان گسترده تر از موضوع اولیه شد و مسائلی چون فلسفه ی تکنولوژی رسانه ای و ارتباط آن با بحران نیهیلیسم را نیز در بر گرفت.

اینستاگرام اکنون قریب به نیم میلیارد نفر عضو دارد. به طور متوسط روزانه ۷۰ میلیون پُست و هر ثانیه ۱۰۰۰ کامنت در آن به اشتراک گذاشته می شود. به نظر شما دلیل این استقبال شگفت انگیز از یک شبکه اجتماعی چیست؟ آیا سبب از بین رفتن احساس ملال انسان ها از زندگی شده است؟ آیا فقدان معنا یا فقدان سیاست و عدم کنشگری سیاسی را در زندگی انسانها پر کرده است؟

‘ نکته ی اولی که باید به آن اشاره کنم این است که پدیدارها و به ویژه پدیدار های اجتماعی همواره بر اساس غایتی اولیه و پیشینی شکل نمی‌گیرند، یعنی ممکن است پدیداری روی دهد سپس این پدیدار از نتایج و لوازمی پیش بینی ناپذیر و محاسبه ناشده برخوردار گردد. تکنولوژی به طور کلی و تکنولوژی‌های رسانه ای نیز در واقع نوعی رویدادگی هستند. یعنی ابتدا در روند تحولات تکنولوژیک اموری روی داده و تکنولوژی بسط یافته است سپس این بسط، نتایج و لوازمی را پدید آورده که به احتمال قوی خود بنیانگذاران آن تکنولوژی هم ابتدا پیش بینی نمی کردند. نکته ی دیگر این است که پدیدارها ذو ابعاد و چند ارزشی هستند. شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام به یک معنا فردیت فرد را به ظهور می رسانند و اجازه می دهند که فرد در این جهان حضور خودش را اعلام دارد و رسانه را از دست قدرت ها خارج سازند. ولی این شبکه ها در عین حال آسیب هایی هم دارند که نمی توانیم نسبت به آنها بی‌تفاوت باشیم.

همچنین، اینستاگرام نمی تواند ملال و روزمرگی و تنهایی انسان را برطرف کرده، به زندگی انسان‌ ها معنا بخشد. شبکه های اجتماعی در ابتدا جاذبه هایی دارند اما این جاذبه ها جملگی دولت مستعجل هستند و به سرعت از بین می روند و بعد از مدتی خود آنها ملال آور می شوند.

اجازه بدهید به صورت ریشه ای تری به سؤال شما بپردازیم. با تحولاتی که در عرصه ی رسانه های ارتباطی شکل گرفته است ما وارد «دومین انقلاب صنعتی» شده ایم. انقلاب صنعتی اول صرفاً به معنای ساخته شدن پاره ای ابزارها و اضافه شدن برخی دستگاه ها به جهان نبود. «انقلاب صنعتی» اول صرفاً به معنای «انقلاب در صنعت» نبود، بلکه این انقلاب به معنای انقلاب در زیست‌جهان تاریخی بشر و به معنای «انقلاب در عالَمیت عالَم» بود و دامنه ی تغییرات آن بسیار گسترده و در برگیرنده همه حوزه های زندگی روستایی، بسط شهرنشینی، روابط خانوادگی و متلاشی شدن خانواده‌های گسترده و تبدیل آنها به خانواده‌های هسته‌ای، تغییر نهادهای دینی و فرهنگی و اخلاقی و حتی تحول در شخصی ترین ساحات وجودی بشر مانند احساس دینی و عبادت وی در خلوت بود. حال، با انقلاب صنعتی دوم، یعنی با انقلابی که در حوزه تکنولوژی‌های جدید رسانه‌ای صورت گرفته است، جهان و انسان جدیدی پا به عرصه گذاشته است، جهانی که می توان آن را «جهان رسانه ای شده» نامید. این تحولات تکنولوژیک صرفاً در حوزه جهان خارجی و پیرامونی نیستند، بلکه سبب ظهور تحولات آنتروپولوژیک و اگزیستانسیل نیز شده‌اند، یعنی ما شاهد ظهور انسان جدیدی هستیم که می توان آن را «انسان آنلاین» نامید، انسانی که نه تنها با انسان سنتی بلکه حتی با انسانهای دوره مدرنیته متقدم هم متفاوت است. برای چنین انسانی کنش و کنشگری معنای جدیدی پیدا کرده است. انسان آنلاین دیگر نمی تواند مانند گذشته کنش‌گری کند. دیگر از میان نسل های جدید امثال لنین‌ها، تروتسکی‌ها، ارنستو چه‌گواراها، فیدل کاستروها، بیژن جزنی‌ها و محمد حنیف نژادها بیرون نخواهند آمد. نه اینکه نسل های جدید نمی خواهند همچون آنان باشند بلکه به این جهت که اساساً دیگر کنش و کنشگری در معنای کنشگری گذشتگان در میان ما و در زمانه ما امکان پذیر نیست. در روزگار کنونی هر گونه کنش به منزله «ستیزه گری» در واقع نوعی نابهنجاری تلقی می شود. کنشگری این انسان آنلاین کنشگری به اصطلاح کلیکی است. یعنی او می کوشد از طریق موبایل و تبلت و کامپیوتر و لب‌تابش به کنشگری بپردازد. این گونه کنشگری بسیار کم هزینه و حتی در بسیاری از مواقع بی هزینه است. در زمانه ما عرصه ی کنشگری بیرونی و در کف آسفالت خیابان به کنار نهاده شده است و کنشگری آنلاین جای آن را گرفته است. الیته این کنشگری در روزگار ما از اثرگذاری نیرومندی نیز برخوردار است.

به بیان دیگر، می توان گفت در روزگار کنونی «نیروی نفی» از میان رفته است. در روزگار ما دیگر هیچ نیروی نفی ایی وجود ندارد. اگر در گذشته فرضاً پرولتاریا قرار بود زنجیرهای اسارت بشریت را پاره کند و با یک انقلاب سوسیالیستی انسان را از یوغ استعمار امپریالیسم و استثمار کاپیتالیسم رها سازد، یا این روشنفکران بودند که به نقد رادیکال وضع موجود جهان می پرداختند اما در زمانه ما نه پرولتاریا و نه روشنفکران و نه هیچ نیروی نفی اصیل دیگری در جهان وجود ندارد که بکوشد با روند کنونی جهان به مقابله برخیزد. امروز جهان گویی در مسیر یک طرفه ای حرکت می کند. در یک چنین جهانی اصالت (authenticity) هم مرده است. دیگر نیروی انسانی خودجوشی وجود ندارد که برای اتوپیا و آرمانی بجنگد. در روزگار ما سوبژه کنشگری وجود ندارد که از نیروهای درونی خودش تغذیه کند و به نفی جهان موجود بپردازد. بنابرین کاری که پیش از این مثلاً چریک یا روشنفکر یا نیروهای آنارشیست و انقلابی انجام می دادند امروز به  کنشگری در فضای مجازی تبدیل شده است.

فرمودید که شبکه های مجازی نمی توانند فقدان معنا و ملال زندگی را جبران کنند. آیا خود این شبکه ها معلول بی معنایی زندگی انسان مدرن و حاصل موج سوم نیهیلیسم نیستند؟

 ‘ در این میان رابطه ای دیالکتیکی وجود دارد. سوبژه ی مدرنیته متاخر به دلیل ملالت و بی معنایی زندگی اش به شبکه پناه می برد و شبکه در واقع خود سبب بسط ملالت و بی معنایی می گردد.

به نظر شما این ولع به نمایش گذاشتن خویشتن، که بویژه در میان شبکه های اجتماعی در اینستاگرام مشهود است، از کجا ناشی می شود؟

به نظر من این امر حاصل بسط فردگرایی  و اصالت یافتن فرد است که با دوران جدید و ظهور مدرنیته نضج گرفت. بر اساس این فردیت‌گرایی (اندیویدوآلیسم) انسان ها به شدت اتمیزه شده اند. در یک چنین جهانی، فرد برای خروج از این فردیت به شدت نیاز دارد تا خود را به نمایش گذارد تا دیده و احساس شود و در این دیده و احساس شدن فرد به دنبال معنا و هویت می گردد.

اما فردیت فرد، البته در معنای مدرن و لیبرالی کلمه، نمی تواند سرچشمه ی معنا باشد. اندیویدوآلیسم دیوار به دیوار نیهیلیسم و فی الواقع عین نیهیلیسم است. این ولع به خودنمایشی نشان از آن دارد که بشر روزگار ما به شدت از منابع درونی اقتدار و معنا تهی شده است و این تهی‌بودگی  را در به نمایش‌گذاری خویش آشکار می کند. انسان‌ دوره‌های پیشین به مراتب بیش از انسان مدرن «خلوت» و «آنات اصیل» داشت و چون از نحوه ی بودنی بود، موضوع احساس دیگران واقع می شد. «احساس شدن» انسان گذشته استمرار بودنش بود. اما انسان روزگار ما تا زمانی که به نمایش در می آید وجود دارد، مانند بسیاری از شخصیت های به اصطلاح هنری و سیاسی که مادامی که در مقابل دوربین یا در رسانه ها هستند وجود دارند، اما همین که از جمله دوربین کنار رفته یا از رسانه‌ها حذف می شوند وجودشان پایان می‌پذیرد. آنها در واقع شخصیت های واقعی و اصیلی نبوده، بلکه شخصیت هایی رسانه ای هستند، یعنی هستی شان هستی غیرحقیقی، مجازی و رسانه ای است.

درباره ی میل به نمایش جمله ای بودریار دارد که می گوید ما دیگر اشیا را مصرف نمی کنیم بلکه خصلت نمادین آنها را مصرف می کنیم. امروزه می بینیم که مثلاً افراد در مسافرت‌هایشان بیش از این که بخواهند از سفر یا از طبیعت لذت ببرند مسأله شان تهیه ی عکس با انواع و اقسام ژست و به اشتراک گذاشتن‌شان در اینستاگرام است.

در تکمیل سخن بودریار می‌توان گفت حتی خود ما هم تبدیل به نماد شده ایم. فقط اشیا و جهان نمادین نشده اند، خود ما هم دچار یک نوع تهی‌شدگی هستیم و وجودمان تبدیل به نوعی وجود نمادین شده است. امروزه انسان‌های بسیاری حاضرند هزینه های گزافی پرداخت کنند تا در مقابل دوربین یا در رسانه قرار بگیرند. شخصیت ها، اعم از سیاسی و غیرسیاسی، دائماً از خبرنگاران و عکاسان می خواهند که دوربین را بر آنها زوم نمایند و تمایل دارند مدام در مقابل دوربین قرار گیرند. رسانه گرایی در جهان امروز نشانه و پژواکی از تهی شدگی جهان و انسان روزگار ماست.

از آنجایی که فعالیت اصلی شما در زمینه فلسفه است لطفاً برایمان بگویید که ریشه های فلسفی این نمایشی شدن همه چیز و به قول گی دبور «جامعه ی نمایش» چیست؟

با ظهور دکارت و فلسفه جدید چرخش عظیمی در فلسفه صورت می گیرد. فلسفه‌های سنتی و ماقبل دکارتی فلسفه‌های «وجودبنیاد» هستند اما با دکارت و فلسفه جدید تفکر از وجود و اعیان (واقعیت‌ها) به سوی «آگاهی» معطوف می‌گردد. با دکارت و فلسفه جدید پارادایم جدیدی شکل می گیرد که با فلسفه های وجودبنیاد پیشین بسیار متفاوت است. این پارادایم جدید «آگاهی‌بنیاد» است. با دکارت و کانت، که در واقع به لحاظ فلسفی بنیان گذاران جهان مدرن هم هستند، مسأله اصلی می شود پرسش از آگاهی و جهان می شود جهان پدیداری. جهان پدیداری جهانی است که در آگاهی قوام پیدا می کند. شوپنهاور کتابی دارد به نام «جهان به منزله اراده و تصور». از بحث از اراده در اینجا بگذریم. اما در تلقی وی جهان به منزله تصور است، یعنی جهان، جهانی است که در تصور و آگاهی و با مفاهیم من قوام می پذیرد. این «جهان پدیداری» ذات و جوهره ی خودش را که عبارت از «وجود» است از دست می دهد و به تعبیر زیبای هایدگر جهان تبدیل می شود به «نقش جهان». این متافیزیک با تکنولوژی مدرن کاملاً سازگار است و تکنولوژی های جدید رسانه ای در واقع تحقق همین متافیزیک و سازگار با همین انتولوژی است.

اجازه دهید به موضوع اینستاگرام بازگردیم. می دانیم که فیس بوک پیش از اینستاگرام به وجود آمد و بسیار محبوب شد. در فیس بوک می شد متن های نسبتا مفصل نوشت. اما الان دیگر با آمدن اینستاگرام و توییتر، فیس بوک به اصطلاح از مد افتاده است و به طور کلی رسانه هایی که می شود درآنها متن های مفصل تر نوشت طرفداران کم تری دارند. آیا می شود گفت که ما روز به روز از نوشتار و کلمه فاصله می گیریم و به سمت تصویر می رویم؟ نمونه ی هنری اش هم می شود کمرنگ شدن علاقه به رمان و گرایش بیشتر به سینما.

 اما باید توجه داشت خود تصویر هم مطابق قاعده «شتاب‌گرایی» عمل می کند. این فقط تصویر نیست که جانشین کلمه، و فیلم جانشین رمان و شعر گردیده است، بلکه حتی دیگر کمتر کسی حوصله ی دیدن فیلم‌های بلند و کم تحرکی مثل آثار تارکوفسکی را دارد. برای مخاطب امروز تصاویر هم باید از هیجان، شتاب و سرعت برخوردار باشند. حتی در فضاهای مجازی ایی چون اینستاگرام یا تلگرام اگر کلیپی بیش از دو سه دقیق باشد یا اگر در کلیپی مفهومی متعالی و فراتر از مسائل روزمره، مثل طرح یک ایده عمیق فلسفی، تاریخی یا اجتماعی باشد، کسی حوصله دیدن شان را ندارد. همه چیز در نوعی شتاب و سطحیت عجین است. بشر روزگار ما «بی‌وقت» است. علی رغم این که قرار است با تکنولوژی های جدید وقت و زمان بیشتری داشته باشیم، اما کماکان هر چه شتاب و سرعت زندگی بیشتر می شود، ما بی وقت تر و بی زمان تر می شویم.

باید توجه داشت در هیچ دوره ای مانند دوران کنونی، «زمان حال» سیطره نیافته بود. بشر همواره گذشته و آینده داشت. اما بشر روزگار ما بی گذشته و بی آینده گشته است. مرادم از گذشته میراث تاریخی است. بشر روزگار ما گذشته ندارد، به این معنا که رابطه اش با میراث تاریخی اش قطع گردیده است. امروز در جامعه ما دیگر کم تر کسی است که به نحو جدی و عمیق شاهنامه یا دیوان حافظ بخواند. مرادم از آینده نیز برخورداری از امید، آرزو، طرح‌افکنی یک ایده و چشم‌انتظاری برای تحقق یک اتوپیا است. اما بشر روزگار ما از هیچ اتوپیا و از هیچ چشم‌انتظاری‌ایی برای تحقق طرحی در آینده برخوردار نیست، یعنی وی آینده ندارد. انسان روزگار ما رابطه‌اش با گذشته و میراث تاریخی اش قطع شده و از هیچ آینده و آرمان و اتوپیایی هم برخوردار نیست. تنها چیزی که وجود دارد زندگی روزمره در زمان حال است. به دلیل همین سیطره زمان حال و انقطاع بشر از گذشته و آینده، افق بشر روزگار ما بسیار تنگ شده است. مقوله ابدیت نیز از ذهن و احساس و زندگی بشر روزگار ما رخت بربسته است، لذا او نمی تواند خویشتن را در آیینه ابدیت معنا و تفسیر کند.

نکته دیگر این است که وجود بشر، به اعتباری، دو ساحت دارد: یکی ساحت اگزیستانسیل و اصیل و دیگری ساحت نااصیل و مجازی. بشری که (وقت) به معنای اصیل کلمه ندارد، یعنی بشری که از هیچ گونه تجربه ی زیسته هنری، حضور شاعرانه در این جهان و خلوت با خویشتن برخوردار نیست، زندگی حقیقی و اصیلی نیز ندارد و همواره وقت و زمان کم می‌آورد. یک چنین بشری می شود انسانی مجازی که هستی اش وابسته به شبکه های مجازی است، یعنی انسانی که خویشتن اصیل و حقیقی ندارد و به تعبیر کیرکه‌گور «فرد منتشر» است.

 به نظر شما تأثیری که این شبکه ها بر روابط انسانی داشته اند چه بوده است؟ آیا مثلا اینستاگرام می تواند تنهایی انسانهای به تعبیر شما اتمیزه شده را پر کند؟

 یکی از دلایل حضور در شبکه های اجتماعی ارضای حس با هم بودن است. اما تنهایی انسان‌ها به هیچ وجه با شبکه های اجتماعی جبران نخواهد شد. سیطره ی عقل ابزاری و تکنولوژیک تا جایی پیش رفته که «دیگری» تبدیل به «ابژه» شده است و فقدان همدلی و همگرایی با دیگری، منتهی به تنهایی عمیقی در میان انسان های روزگار ما گردیده است. بشر در هیچ دوره ای به اندازه دوره کنونی از امکانات ارتباطی برخوردار نبوده است، با این وصف و علی رغم وجود این همه ابزارهای ارتباطی، بشر در هیچ دوره ای به اندازه روزگار ما تنها نبوده است. در جهان کنونی ما «عُلقه» و احساس تعلق به دیگری، اعم از احساس تعلق به فرد دیگر، که خود را در پدیدارهای دوستی و عشق نمایان می‌کند، و نیز احساس تعلق به جامعه، که خود را در امر سیاسی و ایثار و فداکاری برای جامعه آشکار می کند،  تا حدود بسیار زیادی از میان رفته است. در چنین وضعیتی تنها جایی که بشر می تواند معنای خود را بازیابد در مصرف هر چه بیشتر است. البته این راه اخیر نیز برای بخش اعظم جمعیت جهان به دلیل فقر عظیم‌اش مسدود است، لذا ناچار است صرفاً به مصرف بیشتر بیندیشید بی آنکه از امکاناتی برای تحقق آن برخوردار باشد.

 اگر موافق باشید به اینستاگرام ایرانی بپردازیم. ایرانی هایی که به طور سنتی در فرهنگ دیرینه، پاک و منزه خویش معتقد به حفظ حریم خصوصی و پرده‌داری بوده، با هر گونه پرده‌دری مخالف بوده‌اند، چطور به اینستاگرام روی خوش نشان می دهند و خصوصی ترین زوایای زندگی شخصی خود را در آن به نمایش می‌گذارند؟آیا این امر حکایت از تغییر بنیادینی در جامعه ما می کند؟

 بله، بی تردید تغییرات بنیادینی در جامعه ما صورت گرفته است. در ده‌های اخیر نه تنها عالم سنت فروپاشیده بلکه ما شاهد فروپاشی عالم مدرن نیز هستیم، یعنی عالم مدرن هم خود به بخشی از عالم کهن تبدیل گردیده است. به تعبیر زیبای مارکس، «هر آنچه سخت و استوار است، دود می شود و به هوا می رود». این سخن مارکس در نیم قرن اخیر سرعت، شتاب، حدت و شدت مضاعفی یافته است.

«حریم» از آن انسان گذشته است. انسانی حریم دارد که در درون خود چیزی دارد که «از آن خویشتن» است و می خواهد آن را از «اغیار» حفظ کند. اما انسانی که از درون تهی است حریمی ندارد. این «بی حریم شدن» یک امر جهانی است و مختص به جامعه ما نیست. اساساً تاریخ جوامع محلی به اتمام رسیده است. البته این به معنای این نیست که امر بومی و محلی وجود ندارد ولی امر بومی و محلی در دیالکتیک با امر جهانی قرار دارد. لذا بی حریمی ایرانی بازتابی از بی حریمی انسان در فضای جهانی و در جهان امروز است.

تأثیر شبکه هایی مانند اینستاگرام بر آگاهی چیست؟ بسیاری معتقدند شبکه های اجتماعی می توانند بسیار آگاهی بخش باشند.

شبکه جهانی (اینترنت) و شبکه های اجتماعی می توانند تا حدود بسیار زیادی آگاهی‌بخش باشند اما آگاهی‌بخشی در معنای خاص و محدودی. افلاطون از دو نوع آگاهی سخن می‌گفت: یکی «آگاهی‌های متعارف» که در کوچه و بازار است و قابل تعلیم و آمورش و قابل انتقال به دیگری است؛ و دیگری «آگاهی شاهانه» یا همان چیزی که یونانیان آن را سوفیا و افلاطون آن را «دوستداری سوفیا» یا «فلسفه» (فیلوسوفیا) می نامید. سخن افلاطون این بود که سوفسطایی ها پول می گیرند و این آگاهی عامیانه را منتقل می کنند اما نمی توانند آگاهی شاهانه را منتقل کنند چرا که این آگاهی، یا بهتر است بگوییم «خودآگاهی»، از جنس و از سنخ دیگری است و با صرف «اطلاعات» تفاوت دارد. گفته می شود تمدن جدید تمدن دانش‌محور است. حجم تولید دانش و آگاهی در روزگار ما با هیچ دوره‌ای از تاریخ بشر قابل مقایسه نیست. گفته می شود میزان تولید دانش و آگاهی در یک قرن اخیر از همه دانشی که بشر در طی چندین‌ هزار سال زیستن بر روی زمین تولید کرده است، بیشتر بوده است و نیز گفته می شود در دهه های آینده در هر چند ماه، و حتی در بازه زمانی کوتاه‌تری، حجم دانش  بشری دوبرابر می شود. اما باید توجه داشت در دوران جدید ما با آگاهی در معنای مدرن کلمه سر و کار داریم اما در آن «خودآگاهی» یا همان دانش شاهانه ای که افلاطون از آن سخن می گفت نشانی نمی توان یافت، چرا که این رسانه ها اساساً و علی‌الاصول امکان بازنمایی این نوع آگاهی، یعنی خودآگاهی را ندارند، به این دلیل ساده که خودآگاهی از سنخ آگاهی های قابل بازنمایی نیست. به همین دلیل است که معتقدم رسانه های جدید با متافیزیک و نظام معرفتی خاصی، یعنی با آگاهی در معنای مدرن کلمه، سازگاری دارند. در شبکه های اجتماعی شما با آگاهی در معنای خاصی مواجه هستید یعنی با اطلاعات. اما صرف اطلاعات برای انسان کافی نیست. آدمی برای برخورداری از زیستنی انسانی به جنس دیگری از آگاهی، یعنی به خودآگاهی یا به تعبیر مرحوم فردید به دل‌آگاهی نیاز دارد. این خودآگاهی یا دل‌آگاهی، یا آنچه هایدگر از آن به «حضور شاعرانه در جهان» تعبیر می‌کند، چیزی نیست که به زبان صفر’نقطه (Binary Language) قابل ترجمه و قابل بیان باشد و بتوان آن را در صفحات نمایش (مونیتورها) نشان داد. در شبکه های اجتماعی بی شمار اطلاعات و آگاهی وجود دارد، اما در آنها از خودآگاهی، دل‌آگاهی، حضور شاعرانه یا آنچه هندی‌ها ویدیا، یونانی‌ها سوفیا، و ایرانی‌ها حکمت می‌نامیدند، هیچ نشانی را نمی‌توان یافت.

نیل پستمن، متخصص آمریکایی رسانه می گوید بشر گذشته به اندازه یک کوزه، اطلاعات داشت و آن را تا آخرین جرعه می نوشید اما بشر مدرن در کنار اقیانوس عظیمی از اطلاعات از تشنگی می میرد. چرا؟ زیرا به اعتقاد من جان بشر به نوع دیگری از آگاهی نیاز دارد که از سنخ این اطلاعات و آگاهی‌های متعارف نیست. آدمی به نوعی خودآگاهی نیاز دارد که نه با فاهمه بلکه با جان وی نسبت دارد و به وجود انسان نور و گرما، یعنی جهت و معنا می بخشد. این آگاهی ناشی از نوعی حضور در جهان است و نه نتیجه حصول و مفاهیم حصولی. شبکه های اجتماعی صرفاً می توانند اطلاعات و آگاهی حصولی را منتقل کنند.

پس به نظر شما حق با مک‌لوهان است که می گفت رسانه خود عین محتوای پیام است؟

به نظر من مارشال مک لوهان در این خصوص دقیقاً درست می گفت. هر رسانه ای صرف یک ابزار برای انتقال پیام نیست، بلکه از وجودشناسی، اُنتولوژی و متافیزیک خاص خودش برخوردار است.  متأسفانه در جامعه ما اکثر قریب به اتفاق صاحب نظران حوزه رسانه درکی از انتولوژی و متافیزیک رسانه‌های جدید ندارند. متافیزیک رسانه بخشی از پیام رسانه است و این متافیزیک به اعتقاد من نیهیلیستی است. من با بودریار موافقم که «شبکه، انفجار بی‌معنایی است».

.


.

بحث درباره اینستاگرام

تهیه و تنظیم: علیرضا نجفی

خبرنگار مجله کرگدن

۲۵ خرداد ۱۳۹۶

.


.

7 نظر برای “مصاحبه هفته‌نامهٔ کرگدن با بیژن عبدالکریمی پیرامون اینستاگرام

  1. چند نکته:
    ۱٫ اخیرا از ایشان کلیپ کوتاهی در همین ” رسانه ها” منشر شده است. که تفاوت “درآمد” یک فوتبالیست را با یک فیلسوف به عنوان نماد و شاخصی از بی سامانی جامعه ما معرفی می کنند؟؟؟!! بگذریم که اساسا بسیاری از فیلسوفان از درآمد و ثروت ” سلبریتی ها” مجال تفلسف داشتند.
    ۲٫ در این مصاحبه می فرمایند:« انسان‌ دوره‌های پیشین به مراتب بیش از انسان مدرن «خلوت» و «آنات اصیل» داشت و چون از نحوه ی بودنی بود، موضوع احساس دیگران واقع می شد. «احساس شدن» انسان گذشته استمرار بودنش بود.». کجا و چگونه این ” به مراتب بیش” را اندازه گرفته و سنجیده اند؟
    ۳٫ می فرمایند: « اما الان دیگر با آمدن اینستاگرام و توییتر، فیس بوک به اصطلاح از مد افتاده است ». با چه ماخذ و منبعی از مد افتادن فیس بوک حرف می زنند.
    ۴٫ مسئله این است: این اساتید(دارندگان آگاهی شاهانه!!!) نه در خارج از کشور تجربه زندگی و حشر و نشر با جوانان دارند و نه در ایران. در برج عاج خود ساخته ای نشسته اند و متوهمانه از موضوعاتی حرف می زنند که اطلاعی از آن ندارند.گشتی کوتاه در کسب و کارهای کوچک جوانان ایرانی، یک سفر کوتاه با مترو در هر شهر اروپایی و دیدن جماعت کتاب بدست و یا ساعتی حضور در دانشگاه و نحوه کار و تحصیل دانشجویان و … چشمشان را باز می کند.

    1. سلام
      شما که مرتب درخواست مرجع و رفرنس کردین، بفرمایین کدام سلبرتی اسپانسر مالی کدام فیلسوف بوده؟!؟!

    2. بهزاد جان با شما موافقم. ولی اگر بخواهیم جملات یک فیلسوف را اینگونه نقد کنیم، این اشکالات به تمام فلاسفه قاره ای وارد است و باید کلا در فلسفه قاره ای رو گل گرفت.
      فلسفه کمی هم بازی فکری، تخیل و حرف مفت زدن است. 🙂
      البته این به معنای صادق بودن مدعاها نیست 😀

    3. منبع و مأخذى لازم نیست بیشتر کاربران فیس بوک می دانند که میزان استفاده و محبوبیت فیس بوک به طور چشمگیرى کاهش پیدا کرده، دست کم در ایران که چنین بوده، این رو مى تونید از کسانى که فالوور یا مخاطب بالا داشته اند بپرسید ،

  2. جناب آقای مجید
    می پذیرم که استفاده از کلمه” سلبریتی” چندان مناسب نبود. منظورم افراد معروف و ثروتمند زمانه خودشان بودند. با مطالعه تاریخ اندیشه و فلسفه این ادعای بنده معلوم می شود. دست به نقد مطالعه سیر زندگی ولتر را پیشنهاد می دهم. هم اکنون نیز تمامی دانشگاهها و اندیشکده ها و کنگره ها و …با حمایتهای مالی این افراد می گردند و به کار وبار خویش مشغولند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *