گریز از غم، نبرد با غم یا پذیرش و تحلیلِ غم؟

گریز از غم، نبرد با غم یا پذیرش و تحلیلِ غم؟

بسیاری از انسان‌ها به محض روبه‌رو شدن با یک غم نخستین کاری که به نظرشان می‌رسد، فرار کردن از غم و پناه بردن به چیزی است که غم را از یاد آنها می‌بَرَد. این قبیل افراد دست به هر کاری می‌زنند، تا بتوانند خود را از دست غم‌ رهایی بخشند.

گروهی از انسان‌ها برای رهایی از چنگ غم‌ها به مبارزه با آنها می‌پردازند و با همۀ توانِ خود می‌کوشند غم‌ها را مهار کنند و درصورت امکان آنها را از بین ببرند. این نبردها اگر آگاهانه و واقع‌بینانه باشند، می‌توان در برخی از موارد مُهرِ تأیید بر آنها زد، اما غالباً کسانی که می‌کوشند غم‌ها را کنترل کنند و آنها را از میان بردارند، با آگاهی دست به این کار نمی‌زنند و بیشتر و بیشتر خود را گرفتار غم می‌کنند؛ چراکه کوشش‌های آنها از خِرَد و منطق تبعیت نمی‌کند؛ به همین دلیل در غالب اوقات آنها برای رهایی یافتن از دست یک غمِ خاص، خود را در چنگال‌های چند رنجِ جدید گرفتار می‌کنند و به چرخۀ معیوبِ علت‌ها و معلول‌های رنج‌بار گرفتار می‌شوند.

گروه بسیار اندکی از انسان‌ها وقتی که با اندوهی روبه‌رو می‌شوند، با نهایت آگاهی و آرامش، آن را می‌پذیرند، به تحلیل آن می‌پردازند و می‌کوشند از طریق بررسی‌های دقیق، به شناخت ریشه‌ها، آثار و راه درمان آن دست یابند. این قبیل افراد، برخلافِ افرادی که از برابر غم‌ها می‌گریزند و برعکس آنها که با غم‌ها درمی‌آویزند، از ویژگی‌های شخصیتیِ ارزشمندی از این قبیل برخوردارند: شکیبایی، دانایی، اعتماد به نفس، خِردِ انعطاف و نیروی پذیرش؛ بنابراین آنها هر اندوهی را زمینه‌ای بسیار مناسب برای تأمل در احوال درونی خود به شمار می‌آورند و می‌کوشند با دقت تمام، آن را تحلیل کنند؛ چراکه می‌دانند هرچه دانش آدمی درمورد خویش بیشتر باشد،‌ شناختن علل غم‌ها و نیز درمان کردن آنها آسان‌تر می‌شود.

گریز از غم

بسیاری از انسان‌ها به محض روبه‌رو شدن با یک غم نخستین کاری که به نظرشان می‌رسد، فرار کردن از غم و پناه بردن به چیزی است که غم را از یاد آنها می‌بَرَد. این قبیل افراد دست به هر کاری می‌زنند، تا بتوانند خود را از دست غم‌ رهایی بخشند. گریزِ انسان از اندوه را می‌توان در قالب دو پدیده توضیح داد:

۱) تلاش برای فراموش کردنِ غم: بسیاری از انسان‌ها هنگام رویارویی با غم‌ها می‌کوشند که با پناه بردن به انواع سرگرمی‌ها و لذت‌ها و تکیه‌گاه‌ها، غم را از یاد خود ببرند و خود را به بی‌خیالی بزنند. آنها ممکن است برای فرار از غم به دوستان و آشنایان خود پناه ببرند، از مسکّن و مخدر یاری بگیرند، دست در دامنِ خواب و خوراک بزنند، خود را در کار و ورزش و سرگرمی غرق کنند و خلاصه به انواع مسائل مادی و معنوی پناهنده شوند.

۱-۲) فرافکنی: کارِ دیگری که انسان‌ها، به صورت طبیعی و غریزی، برای گریز از اندوه‌های خود انجام می‌دهند، فرافکنی است. آنها می‌کوشند کسی را بیابند و مسئولیتِ اندوهزدگیِ خود را بر دوش او بیفکنند و به این ترتیب از خود سلب مسئولیت کنند. این فرافکنی غالباً آرامشی کاذب به شخص می‌بخشد، او را در مقام یک «قربانی» قرار می‌دهد و همین باعث می‌شود آمیزه‌ای از معصومیت و قداست در وجود او پدید بیاید و به طور موقتی او را آرام کند. غالباً در این قبیل موارد، شخص مسئولیتِ غمگین بودن خود را یا بر خدا و تقدیر فرافکنی می‌کند، یا آن را به پدر و مادر و نظام سیاسی و آموزشی جامعۀ خود حواله می‌دهد.

ممکن است گریختن از برابر غم، رفتاری معمولی و طبیعی به نظر برسد، اما باید توجه داشت که گریز از غم، خواه به شکل فراموش کردن باشد، خواه به صورت فرافکنی، به طور موقت باعث آرامش شخص می‌شود، اما در درازمدت او را گرفتار اندوه و رنج می‌کند. برای اثبات این ادعا می‌توان دست کم سه دلیل اقامه کرد:

دلیل نخست اینکه گریز باعثِ تقویت روحیۀ انفعال در انسان می‌شود، اعتماد به نفس او را از بین می‌برد و عمیقاً او را در ارزشمند بودن خود دچار تردید می‌کند. شخصی که همواره از ترفندِ گریز استفاده می‌کند، روزبه‌روز ارادۀ خود را سست‌تر و ناتوان‌تر می‌سازد و خود را به موجودی پوشالی و و پوک تبدیل می‌کند که هر آن ممکن است بر اثر مشکلاتِ جدی زندگی فروبریزد و به رنجی‌هایی بسیار عمیق دچار شود.

دلیل دوم اینکه بسیاری از غم‌ها ما را در موقعیت‌هایی قرار می‌دهند که می‌توانیم خود را بسیار عمیق‌تر و درست‌تر بشناسیم؛ به دیگر سخن لایه‌هایی از وجود ما هستند که جز در بحبوبۀ دشواری‌ها و رنج‌ها بر ما آشکار نمی‌شوند و اگر همیشه اوضاع به کام ما باشد، هیچگاه با آن جنبه‌ها از شخصیت خود روبه‌رو نمی‌شویم. غم‌ها و رنج‌ها فرصت‌هایی استثنایی برای کشفِ لایه‌های پنهان وجود ما هستند؛ بنابراین کسی که به محض مواجه شدن با غم، روی در گریز می‌نهد، درواقع چشم خود را بر بسیاری از زوایای مخفیِ وجود خویش می‌بندد و هیچگاه توفیق نمی‌یابد که بخش‌هایی از وجود خود را بشناسد.

و دلیل سوم اینکه برخی از غم‌ها نشان می‌دهند که مشکلی جدی در زندگی ما وجود دارد و باید هرچه زودتر به درمان آن بپردازیم. کسی که از غم‌ها می‌گریزد، درواقع از نقص و کاستی موجود در زندگی خود فرار کرده و نشانۀ آن را محو ساخته است؛ درست مانند کسی که با یک آرام‌بخش درد خود را تسکین می‌دهد و پیام آن را نادیده می‌گیرد. به همین سان چه بسا غم‌ها نشانه‌های اختلالاتی جدی در زندگی ما باشند و فرار ما از آنها سبب شود که آن اختلالات در درون ما بمانند، ژرفا و گسترش یابند و زندگی ما را به مخاطره افکنند؛ بنا بر این پناه بردن به چیزی که غم‌های ما را تسکین می‌بخشد و مانع تحلیل و بررسی آنها می‌شود، نوعی خودفریبی است و در درازمدت به ما آسیب می‌زند.

راس هریس، در این باره، به درستی، می‌گوید: «بسیاری از روش‌های خودیاری به ما پیشنهاد می‌کنند که هرگاه احساس بدی داریم، به موسیقی گوش دهیم، کتاب مورد علاقه‌مان را مطالعه کنیم، پیاده‌روی کنیم، به انجام ورزش مورد علاقه‌مان بپردازیم، با دوستان‌مان به گردش برویم و … اگر این فعالیت‌ها واقعاً برایتان ارزشمند باشند، انجام آنها بسیار رضایت‌بخش خواهد بود، اما اگر صرفاً به خاطر گریختن از احساسات ناخوشایند به انجام آنها بپردازید، سودمندیِ چندانی برایتان نخواهند داشت» (در جستجوی شادی، ص ۱۶۶)

نبرد با غم

گروهی از انسان‌ها برای رهایی از چنگ غم‌ها به مبارزه با آنها می‌پردازند و با همۀ توانِ خود می‌کوشند غم‌ها را مهار کنند و درصورت امکان آنها را از بین ببرند. این نبردها اگر آگاهانه و واقع‌بینانه باشند، می‌توان در برخی از موارد مُهرِ تأیید بر آنها زد، اما غالباً کسانی که می‌کوشند غم‌ها را کنترل کنند و آنها را از میان بردارند، با آگاهی دست به این کار نمی‌زنند و بیشتر و بیشتر خود را گرفتار غم می‌کنند؛ چراکه کوشش‌های آنها از خِرَد و منطق تبعیت نمی‌کند؛ به همین دلیل در غالب اوقات آنها برای رهایی یافتن از دست یک غمِ خاص، خود را در چنگال‌های چند رنجِ جدید گرفتار می‌کنند و به چرخۀ معیوبِ علت‌ها و معلول‌های رنج‌بار گرفتار می‌شوند.

به نظر می‌رسد که نبرد با غم، غالباً خود را به شکل‌های زیر نشان می‌دهد:

۲-۱-۱) تلاش برای رهاییِ کامل از دست غم‌ها: مهم‌ترین ویژگی شخصی که با غم‌ها می‌جنگد، این است که خواستار از بین رفتنِ غم‌هاست و در آرزوی آن است که زندگیِ او به کلی از غم و رنج عاری باشد.

۲-۱-۲) تلاش برای از بین بردن، یا کوتاه کردنِ دورۀ طبیعیِ غم‌ها: بسیاری از غم‌هایی که در زندگی ما وجود دارند، هم ناگهانی پدید نمی‌آیند و هم ناگهانی از بین نمی‌روند. معمولاً هر غمی دوره‌ای دارد و باید آن را طی کند. انسان‌هایی که به جنگ غم‌ها می‌روند، نمی‌خواهند این دوره وجود داشته باشد، یا خواهانِ بیش از حد کوتاه شدن و از بین رفتن آن هستند و همین باعث می‌شود که بیشتر اذیت بشوند؛ برای نمونه جدایی، یا مرگ یک عزیز دوره‌ای دارد و باید آن را پذیرفت.

۲-۱-۳) پرخاش‌گری و ناسزاگویی به خود یا دیگران: شخص یا از دست خود، یا از دست غم‌ها، یا کسانی که آنها را مسئول غمگین بودنِ خود می‌داند، خشمگین می‌شود و به آنها ناسزا می‌گوید.

۲-۱-۴) شکایت کردن از خود یا دیگران: شخص غم‌ها را نمی‌پذیرد و از خود، خدا، تقدیر، دیگر انسان‌ها و هرکسی که او را مسئول غمِ خود می‌داند، شکایت می‌کند.

۲-۱-۵) سرزنش کردنِ خود یا دیگران: شخص به سرزنش کردن خود و کسانی که آنها را مسئول غمِ خود می‌داند، می‌پردازد.

نشانۀ آنکه شخص به نبردی نادرست با غم‌ها پرداخته است، این است که همواره احساس ناراحتی می‌کند؛ زیراکه از برخی از غم‌ها نمی‌توان رهایی یافت و دیگر اینکه اگر تلاش‌های او به نتیجه نرسند، احساس ناامیدی می‌کند. مهم‌ترین ویژگی‌های شخصیتی‌ای که باعث می‌شوند شخص به نبرد با غم‌ها بپردازد، عبارتند از: بی‌نصیبی از خِردِ انعطاف، غرور و سرکشی، جهل نسبت به ساختارِ وجودیِ جهان و انسان، سرآسیمگی و شتابزدگی. این ویژگی‌ها باعث می‌شوند که شخص به جای رویاروییِ واقع‌بینانه با غم‌های خود، با آنها مبارزه کند و درصددِ قلع و قمع آنها برآید، اما ناگفته پیداست که چنین کوشش‌هایی غالباً راه به جایی نمی‌برند. اصولاً تلاش برای رهایی از امورِ غیرقابل تغییر نتیجه‌ای جز شکست ندارد.

غالباً کسانی که می‌کوشند غم‌ها را کنترل کنند و آنها را از میان بردارند، با آگاهی دست به این کار نمی‌زنند و بیشتر و بیشتر خود را گرفتار غم می‌کنند؛ ازاین‌رو برای کوشش‌های آنها، به جای اصطلاح «نبرد با غم» از عبارت «دست و پا زدن‌های مذبوحانه» استفاده می‌کنیم. این عبارت به هیچ وجه دارای بارِ ارزشی نیست و صرفاً در مقام توصیف است. همانگونه که «حیوانِ ذبح شده» بدون اراده و آگاهی دست و پا می‌زند، خود را به در و دیوار می‌کوبد و هیچ منطق و عقلانیتی بر حرکات او حاکم نیست، بسیاری از کسان هم که به جنگ غم‌ها می‌روند، درواقع کوشش‌های آنها از هیچ خِرَد و منطقی تبعیت نمی‌کند؛ به همین دلیل در غالب اوقات آنها برای رهایی یافتن از دست یک غمِ خاص، خود را در چنگال‌های چند رنجِ جدید گرفتار می‌کنند و باز به همان چرخۀ معیوبِ علت‌ها و معلول‌ها گرفتار می‌شوند. مولانا برای تبیین این موضوع از دو تمثیل بسیار زیبا استفاده کرده است.

۱) تمثیل مار و خارپشت: ماری که اسیر خارپشتی شده است، با حرکات نسنجیده و تلاش‌های مذبوحانۀ خویش، خود را هرچه بیشتر و شدیدتر به خارهای او فرومی‌کوبد و لحظه‌به‌لحظه خود را بیشتر گرفتار می‌سازد. انسان‌های ناشکیبا و سرآسیمه هم به محض روبه‌رو شدن با یک غم، چنان رفتارهای نسخته و نسنجیده‌ای انجام می‌دهند که نتیجه‌ای جز درد و رنجِ بیشتر به دست نمی‌آورند:

بگرفت دمّ مار را یک خارپشت اندر دهن
سر درکشید و گِرد شد، مانند گویی، آن دغا

آن مار ابله خویش را بر خار می‌زد دم‌به‌دم
سوراخ‌سوراخ آمد او، از خود زدن بر خارها

بی صبر بود و بی حِیَل، خود را بکشت او از عجل
گر صبر کردی یک زمان، رَستی از او آن بدلقا

(کلّیّات شمس، چاپ هرمس، غزل شمارۀ ۴۴)

۲) تمثیل خر و خار: مولوی در تمثیلی دیگر، انسان نادان را به الاغی مانند می‌کند که خاری بر رانش فرورفته است و او با دم بر ران کوبیدن و لگد انداختن می‌خواهد آن را بیرون بیاورد، ولی خار بیشتر در پای او فرومی‌رود. این در حالی است که انسان عاقل با صرف کمترین انرژی و تلاشی آن خار را بیرون می‌آورد. آری، شخصِ نادان برای رهایی از غم و اندوهی کوچک، آن‌قدر رفتارهای ابلهانه و کارهای نابخردانه انجام می‌دهد که آن‌به‌آن بر شدت و کثرت اندوه‌های خود می‌افزاید:

کس به زیرِ دُمِّ خر خاری نهد
خر نداند دفع آن، برمی‌جهد

برجهد، وآن خار محکم‌تر زند
عاقلی باید که خاری برکَنَد

خر ز بهرِ دفعِ خار از سوز و درد
جُفته می‌انداخت، صد جا زخم کرد

(مثنوی، د ۱/ ۱۵۶-۱۵۴)

مولوی، در جایی دیگر از مثنوی، داستانِ بنده‌ای گستاخ و بی‌ادب را نقل می‌کند که پادشاه حقوق او را قطع کرد و او، به جای آنکه به خود بیاید و خطای خود را بپذیرد، با گستاخی تمام، سرکشی پیشه کرد و رفتارهای ناشایست از خود نشان داد. مولانا این بندۀ احمقِ گستاخ را به الاغی مانند می‌کند که چون یک پایش در بندی گرفتار می‌شود، آن قدر دست و پا می‌زند که پای دیگر خود را هم گرفتار بند می‌کند:

عقلِ او کم بود و حرصِ او فزون
چون جِرا کم دید، شد تُند و حَرون‏

عقل بودى، گِرْدِ خود کردى طواف
تا بدیدى جُرْمِ خود، گشتى مُعاف‏

چون خرى پابسته تُنْدَد از خرى
هر دو پایش بسته گردد برسَرى‏

پس بگوید خر که یک بندم بس است
خود مدان کآن دو ز فعل آن خس است‏

(مثنوی، د ۴/ ۱۴۹۶-۱۴۹۳)

شخص نادان نیز آنگاه که اندوهی برایش پیش می‌آید، به جای اندیشیدن و یافتن راه حلّی معقول و منطقی، سرآسیمه و خشمگین می‌‌شود، سرکشی پیشه می‌کند و دم‌به‌دم بر حجم غم‌های خویش می‌‌افزاید.

پذیرش و تحلیلِ غم

در دو پیام بالا به این نکته اشاره کردیم که غالب انسان‌ها هنگامی که با غم و رنجی روبه‌رو می‌شوند، یا از برابر آن می‌گریزند و یا به نبرد با آن می‌پردازند و گفتیم که این دو راه غالباً به نتیجۀ نیکویی نمی‌انجامند. اکنون به سومین روش برخورد با غم‌ها که درست‌ترین و بهترین راه است، اشاره می‌کنیم و آن همانا «پذیرش و تحلیل» است.

گروه بسیار اندکی از انسان‌ها وقتی که با اندوهی روبه‌رو می‌شوند، با نهایت آگاهی و آرامش، آن را می‌پذیرند، به تحلیل آن می‌پردازند و می‌کوشند از طریق بررسی‌های دقیق، به شناخت ریشه‌ها، آثار و راه درمان آن دست یابند. این قبیل افراد، برخلافِ افرادی که از برابر غم‌ها می‌گریزند و برعکس آنها که با غم‌ها درمی‌آویزند، از ویژگی‌های شخصیتیِ ارزشمندی از این قبیل برخوردارند: شکیبایی، دانایی، اعتماد به نفس، خِردِ انعطاف و نیروی پذیرش؛ بنابراین آنها هر اندوهی را زمینه‌ای بسیار مناسب برای تأمل در احوال درونی خود به شمار می‌آورند و می‌کوشند با دقت تمام، آن را تحلیل کنند؛ چراکه می‌دانند هرچه دانش آدمی درمورد خویش بیشتر باشد،‌ شناختن علل غم‌ها و نیز درمان کردن آنها آسان‌تر می‌شود. این تأمل در حالات روحی انسان باید آن قدر ادامه یابد، تا او بتواند استادانه به تجزیه و تحلیل حوادثی که در درونش رخ می‌دهند، دست بزند و یا اینکه باید دست یاری به سوی «حکیمان خارچین» (مثنوی، د ۱/ ب ۱۵۷) که توانایی تشخیص بیماری‌های روحی انسان را دارند، دراز کند.

در میان سه راهِ گریز از غم، نبرد با غم و پذیرش و تحلیلِ غم، بی‌گمان راه سوم بهترین راه ممکن است؛ یعنی هرگاه با غمی روبه‌رو می‌شویم، نخست باید با صبر و حوصله آن را بپذیریم و به نیکی دربارۀ علل و آثارش تأمل کنیم. درنگ در علل و آثار غم‌ها نشان می‌دهد که ما در طول زندگی خود صرفاً با یک نوع غم سر و کار نداریم و همین تنوعِ غم‌ها باعث می‌شود از هرگونه دستور العمل و توصیۀ یکسان برای مواجهه با آنها پرهیز کنیم. به عبارت دیگر غم‌ها از حیث عللِ پدیدآورنده‌شان و از جهت آثار و نتایجشان به انواع گوناگونی تقسیم می‌شوند و با هرکدام از آنها باید با شیوۀ خاص خودشان روبه‌رو شد؛ ازاین‌رو پیچیدنِ نسخۀ واحد برای غم‌های متفاوت کاری نادرست است. همۀ غم‌هایی که ما در طول زندگی خود آنها را تجربه می‌کنیم، نه از یک آبشخور سرچشمه می‌گیرند و نه آثار و نتایجِ یکسانی را به بار می‌آورند؛ بنابراین نمی‌توان همه را به یک چوب راند و به یک شیوه درمان‌شان کرد.

به نظر می‌رسد دشواری کار دقیقاً در همین‌جاست. اگر ما صرفاً با یک پدیده روبه‌رو بودیم، می‌توانستیم درمانی یگانه برای آن در نظر بگیریم و هرگاه با آن روبه‌رو شدیم، به سادگی آن را درمان کنیم. اگر چنین بود، همۀ افراد، با هر درجه‌ای از دانایی و خردمندی، می‌توانستند از پسِ غم‌های خود برآیند، ولی واقعاً مسأله به این سادگی نیست. انواعِ مختلفی از غم‌ها وجود دارند و هرکدام از آنها برخوردی ویژه را می‌طلبند. برخی از غم‌ها را ما آدمیان برای خود پدید می‌آوریم، ولی برخی دیگر از غم‌ها از لوازمِ ساختار جهان و ساختارِ وجودیِ انسان هستند و تا وقتی که انسان و جهان چنین ساختاری را دارند، آن غم‌ها اجتناب‌ناپذیرند. از سوی دیگر همان غم‌هایی که ما، خود، سرچشمۀ آنها هستیم، نیز به گونه‌هایی دیگر قابل تقسیم هستند؛ برخی از این غم‌ها از نادانی و خودخواهی و بدکاریِ ما سرچشمه می‌گیرند، ولی بعضی دیگر از آنها ناشی از وجدانِ اخلاقی و انسان‌دوستی و کمال‌طلبیِ ما هستند. روشن است که نمی‌توان همۀ این غم‌ها را از یک نوع دانست و با آنها به یک شکل برخورد کرد. برخی از این غم‌ها را باید پذیرفت و تحمل کرد، برخی دیگر را باید از بین بُرد و بعضی دیگر از غم‌ها را باید با همۀ وجود خواهان بود.

همان‌گونه که می‌بینید تحلیلِ علل و آثار غم‌ها به شکیبایی و داناییِ فراوانی نیاز دارد و دقیقاً همین‌جاست که می‌توان انسان‌های نادان و شتابزده و سرکش را از انسان‌های خردمند و آهسته و صبور بازشناخت. به نظر می‌رسد که گریز و نبرد از پذیرش و تحلیل بسیار دشوارتر است و به فرهیختگی و خردمندی بیشتری نیاز دارد.

.


.

گریز از غم، نبرد با غم یا پذیرش و تحلیلِ غم؟

نویسنده: ایرج شهبازی

.


.

یک نظر برای “گریز از غم، نبرد با غم یا پذیرش و تحلیلِ غم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *