نوشتار مسعود زنجانی با عنوان «پارادوکس‌های معنوی در اندیشهٔ مولوی»

نوشتار مسعود زنجانی با عنوان «پارادوکس‌های معنوی در اندیشهٔ مولوی»

آن نفسی که باخودی، یار چو خار آیدت
وان نفسی که بی‌خودی، یار چه کار آیدت؟
آن نفسی که باخودی، خود تو شکار پشه‌‌ای
وان نفسی که بی‌خودی، پیل شکار آیدت
آن نفسی که باخودی، بستهٔ ابر غصه‌ای
وان نفسی که بی‌خودی، مَه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی، یار کناره می‌کُند
وان نفسی که بی‌خودی، بادهٔ یار آیدت
آن نفسی که باخودی، هم چو خزان، فسرده‌ای
وان نفسی که بی‌خودی، دِی چو بهار آیدت
جملهٔ بی‌قراریَ‌ت، از طلب قرار تُست
طالب بی‌قرار شو، تا که قرار آیدت
جملهٔ ناگوارشت، از طلب گوارش است
ترک گوارش ار کنی، زهر، گوار آیدت
جملهٔ بی‌‌مرادیَ‌ت، از طلب مراد تُست
ور نه همه مرادها، هم چو نثار آیدت
عاشق جور یار شو، عاشق مهر یار، نِی
تا که نگار نازگر، عاشق زار آیدت
خسرو شرق، شمس دین، از تبریز، چون رسد
از مَه و از ستاره‌ها، والله عار آیدت

شاید بارزترین ویژگی این غزل نغز و پُرمغز مولوی، نقیضه‌گویی آن باشد که ما را مواجه با پارادوکس‌هایی، توأمان، اندیشه‌سوز و اندیشه‌ساز می‌کند:

۱- پارادوکس خودخواهی: از نظر مولانا، خودخواهی راستین مشروط به نوعی خودستیزی، یا «علیه خود بودن» است. این خودستیزیِ عالمانه و عامدانه را می‌توان «خودستیزیِ مفید» خواند. از سوی دیگر، عکس این قضیه هم صادق است: خودپسندی، نه خودخواهیِ بیشتر، بلکه خودستیزیِ فزو‌نتر است. البته خودخواه، نوعاً از این دشمنی با خویش بی‌خبر می‌مانَد، زیرا خودپسندی، غالباً، با خودفریبی همراه است. این خودخواهیِ جاهلانه و غافلانه را می‌توان «خودخواهیِ مهلک» نامید، زیرا نهایتاً به خودویرانگری می‌انجامد. بنابراین، می‌توان گفت برای خودخواه‌بودن باید خودخواه نبود، بلکه باید «دیگرخواه» (عاشق) بود؛ دیگری (یار) را خواست و طلب کرد. درکِ خود، پیوسته، نتیجهٔ ترکِ خود است و خود را تنها در بی‌خودی می‌توان جُست.

۲- پارادوکس راحت‌طلبی: از نظر مولانا، شرطِ آرامش واقعی، ناآرامی است. برای کسبِ راحتی، نباید راحت‌طلب بود، بلکه باید ترک عافیت کرد، به استقبال خطر رفت، و از سفر و حذر نهراسید. باید عاشقِ جورِ یار بود و برای او همه غم‌های عالَم را را به جان خرید، چراکه این غم‌ها، به تعبیر اقبال لاهوری، «غم‌های غم‌خوار» هستند که زیادشان هم کم است. آنکه چون شمس‌تبریزی به این سِرّ عارف باشد، هرچه ابر این گونه غم‌ها بر او ببارد، ندای «هَل مِن مَزید»‌َش (فزون‌خواهی) قطع نمی‌شود: “ای جان و جهان! چه خوش است، شمشیر از تو و گردن از من! خوشی‌های عالم را قیمت کرده‌اند که هر یکی به چند است. ای جان! ناخوشی به چند است؟”
راحت‌طلب، عاقبت، نه راحت و عافیت، بلکه عسرت را دِرو خواهد کرد. بالاترین لذت‌ها حاصل بالاترین رنج‌ها است و آن لذت که از دهلیزِ رنج گذر نکرده باشد، ضرورتاً، به رنجی بزرگ مبدّل خواهد شد و به تعبیر اقبال «غم‌های آدم‌خوار» خواهد آفرید که کمشان هم زیاد است. مولانا می‌گوید خون چنین غم‌هایی بر ما حلال است و به گوش‌های نیوش و هوش‌های بی‌‎هوش، چون اقبال، گوشزد می‌کند که خون غم‌های آدم‌خوار تنها با غم‌های ‌غم‌خوار ریخته خواهد شد. در این عالَم شادی تنها از دلِ غم زاده می‌شود و جایی دیگر نباید آن را جُست. رستگاری تنها ارزانی کیمیاگرانی است که از رنج‌ها و ناخوشی‌های خود برای دیگران خوشی خلق‌ می‌کنند و اینچنین خویش را نیز خوش می‌کنند.

۳- پارادوکس فایده‌گرایی: از نظر مولانا، شرط برخورداری و کامیابی حقیقی، نداشتن و نخواستن است. بالاترین منفعت‌های زندگی ‌وقتی نصیب ما می‌شود که منفعت‌طلب نباشیم. مصلحت و منفعت آدمی در این است که مصلحت‌اندیش و منفعت‌طلب نباشد. چنانکه مصلحت‌دیدِ مولانا برای مردمان چیزی جز عشق، یعنی وداع با همهٔ مصلحت‌اندیشی‌ها نیست. هرچه توانِ از دست دادن و بخشیدن را داشته باشیم، دستمان پُرتر خواهد بود و غنی‌تر خواهیم شد. با بیشتر داشتن و نگه‌داشتن، بیشتر داشته (برده) و باخته می‌شویم؛ کاسته و وابسته می‌گردیم. اما با بیشتر دادن و رها کردن، بیشتر می‌گیریم؛ داراتر (آزاد) و والاتر می‌شویم.
“جمله شاهان بندهٔ بندهٔ خودند
جمله خلقان مردهٔ مردهٔ خودند”

باری، از نظر مولانا خودخواهی، راحت‌طلبی و فایده‌گرایی، همیشه، نتیجهٔ عکس می‌دهند و به نقضِ غرضِ خویش می‌انجامند. در واقع، پارادوکس‌های معنوی بیانگر سویه‌های دیالکتیکی حیات در ارتباط با سعادت آدمی هستند. صورتِ انتزاعی‌تر این پارادوکس‌ها‌ را می‌توان در این مصرع اقبال یافت: “هستم اگر می‌روم، گر نروم نیستم” یا در این آموزه‌ٔ نیچه که دایماً از پیندار شاعر یونان باستان نقل‌قول می‌کند: “آنچه هستی بشو!”*

* اقبال می‌گوید برای اینکه «باشیم» (بمانیم)، باید «نباشیم»؛ باید «برویم». نیچه می‌گوید برای اینکه «باشیم» (ببالیم)، باید «نباشیم»؛ باید «بشویم».

.


.

پارادوکس‌های معنوی در اندیشهٔ مولوی (تأملی درباره غزلی از مولانا به مناسبت هشتم مهر روز بزرگداشت او)

نویسنده: مسعود زنجانی

.


.

3 نظر برای “نوشتار مسعود زنجانی با عنوان «پارادوکس‌های معنوی در اندیشهٔ مولوی»

  1. نان پاره ز من بستان، جان پاره نخواهد شد
    ماه ارچه شود لاغر، استاره نخواهد شد

    پارادوکس در ذات عرفان ست ظاهرا. از هزاران تن یکی زین صوفی اند، مابقی در ظل سلطان میزیند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *